سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حضرت آیت الله خامنه ای: آنچه در انتخابات بسیار مهم است، حضور عمومى مردم است  شاخص انتخاب این است که شعارهاى انقلاب بایستى به وسیله‏ى مسئولین و منتخبین ما روز به روز زنده‏تر شود  انتخابات یک نمایشگاه است براى نشان دادن عزم و رشد ملى ملت ایران، استقامت ملت ایران، دانائى و هوشیارى ملت ایران، پایبندى ملت ایران به نظام مردم‏سالارى دینی.   

                       http://tinypic.com/view.php?pic=30trmkx&s=3

 

 


نوشته شده در  دوشنبه 86/12/20ساعت  9:3 عصر  توسط ذوالفقار 
  نظرات دیگران()

السلام علی الحسین و علی اولادالحسین و علی اصحاب الحسین (ع)

بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا

بر دلم ترسد بماند آرزوی کربلا

                                 


نوشته شده در  یکشنبه 86/10/23ساعت  4:34 عصر  توسط ذوالفقار 
  نظرات دیگران()

 

دوم محرم ورود امام حسین به سرزمین کربلا (سال 61 قمری)

 

هُرم سوزان کویر، بر خستگی کاروانیان نیشتر می زند و بدن های خسته آن ها را می آزارد. خورشید غروب دوم محرم، آرام خود را در تنگنای افق جای می دهد. کاروان بر سینه تفتیده بیابان توقف می کند. صدایی می پرسد: این جا کجاست؟ پاسخ می آید: این جا کربلاست! آری، حسین (ع) به کربلا می رسد و دل کویر را در تب و تاب می اندازد. آسمان نیز، چهره در هم کشیده است. زمین بغض خود را فرو می خورد. فرات بی صدا اشک می ریزد و خارها خود را به دست نسیم گرم سرنوشت داده اند.

امام حسین در روز ترویه یعنى هشتم ذى ‏حجه سال 60 قمرى از مکه معظمه به سوى عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکریان عبیدالله بن زیاد به فرماندهى حر بن یزید ریاحى با آن حضرت مواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوى کوفه شدند. گرچه حر بن یزید، مأموریت داشت با امام حسین برخورد شدید نماید، ولیکن رفتار وى با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همین جهت‏ حر و لشکریانش در نماز جماعت امام حسین(ع) شرکت مى ‏کردند و به خطبه ‏هاى دلنشین وى گوش جان مى‏ سپردند و این دو سپاه، چند روز بدون هیچ‏گونه مشکلى در کنار هم بودند.

اما عبیدالله بن زیاد که عطش فراوان براى جنگ با اباعبدالله الحسین داشت، نامه ‏اى به حر بن یزید نوشت و وى را مأمور سخت‏گیرى بر امام حسین (ع) نمود. حر بن یزید نیز طبق فرمان، راه را بر امام حسین و یارانش مسدود نمود و آنان را به سوى منطقه خشک و بى حاصل به نام کربلا هدایت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خویش قرار داد.

روز پنج شنبه دوم ماه محرم  سال 61 هجرى امام حسین علیه السلام در یکى از نواحى نینوا به نام کربلا فرود آمد. قافله امام حسین چون به سرزمین کربلا رسیدند، آن حضرت پرسید:

این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا.

آن حضرت تا نام کربلا را شنید، فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء.

فرمود: این، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آیید که اینجا منزل و محل خیمه‏ هاى ما است و این زمین، جاى ریختن خون ما است و در این مکان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به این امور خبر داد.

 

روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از کوفه رسید و در مقابل امام جاى گرفت. عمر بن سعد از قریش و از طایفه بنى زهره بن کلاب و خویش نزدیک حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا (ص) بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است که در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسیله آشنایى با ابى ابکر به دین اسلام در آمدند و نام او در تاریخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است.
عمر بن سعد کسى نزد امام علیه السلام فرستاد که چرا به عراق آمده اید؟ امام در جواب فرمود: عراقیان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به همان حجاز باز مى گردم. ابن سعد نامه اى به ابن زیاد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد. ابن زیاد گفت: اکنون که چنگال هاى ما به سوى او بند شده است، امید نجات و بازگشتن به حجاز دارد؟ دیگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است.
آنگاه به ابن سعد نوشت نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهمیدم از حسین بن على علیه السلام بخواه که خود و همه همراهانش با یزید بیعت کنند و آنگاه که بیعت به انجام رسید، ما هرچه خواستیم نظر خواهیم داد. سپس نامه دیگرى از ابن زیاد رسید که آب را به روى حسین و یاران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد که میان اباعبدالله و آب فرات حایل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و این پیش آمد و سه روز پیش از شهادت امام روى داد.

امام علیه السلام از ابن سعد خواست که با وى ملاقات کند و شبانه در میان دو سپاه ملاقات کردند و مدتى با هم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زیاد نوشت که خدا آتش جنگ را خاموش کرد و با هم توافق کردیم و امر امت به خیر و صلاح برگزار شد، اکنون حسین بن على آماده است که به حجاز برود و به یکى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آمیز براى رام کردن ابن زیاد نوشت. با رسیدن این نامه ابن زیاد نرم شد و تحت تاثیر پیشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت. اما شمر بن ذى الجوشن (لعنت الله علیه) که حاضر بود گفت: اشتباه مى کنى، این فرصت را غنیمت شمار و دست از حسین بن على که اکنون بر وى دست یافته اى بر مدار که دیگر چنین فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زیاد گفت: راست مى گویى، پس خودت رهسپار کربلا باش و این نامه را به ابن سعد برسان که حسین و یارانش بدون شرط و تسلیم شوند. آنگاه ایشان را به کوفه فرستاده و گرنه با ایشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زیر بار نرفت و حاضر نشد با حسین بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست.
آنگاه به ابن سعد نوشت: من تو را نفرستادم که با حسین بن على مدارا کنى و نزد من از وى شفاعت کنى، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى. اکنون ببین اگر خود و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست، و اگر امتناع کردند بر آنها حمله کن تا آنان را بکشى و بدن ها را مثله کنى، اما عهد کرده ام که او را بکشم و لگد کوب اسب ها کنم. اکنون اگر به آنچه دستور دادم عمل کردی، تو را پاداش مى دهم و اگر به این کارها تن ندادى از کار ما و سپاه ما برکنار باش و لشکریان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار که به ما وى دستور داده ایم.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد (ص) و آل محمد.


نوشته شده در  جمعه 86/10/21ساعت  11:4 عصر  توسط ذوالفقار 
  نظرات دیگران()

محرم درکربلای ایران

 ایام محرم و روزهای عزاداری سرور عاشقا ، آقا ابی عبدالله الحسین (ع) در جبهه،بچه ها هر چه در امکانات و لوازم و ظواهر تدارکاتی کم داشتند ، در عشق به آقا و حال و حزن و اندوه چیزی کم نداشتند. هر شب اگر دسترسی به حسینیه داشتند در حسینیه و بین دو نماز مغرب و عشاء ، و اگر نداشتند در یکی از سنگرهای ، چادرها و اطاقها با صمیمیت و به دور از ریا عزاداری مینمودند.گاهی هم با حرکت گروهانی و گردانی به صورت دستجات و هیئتهای مذهبی در شهر به یکدیگر سر می زدند و به هم تسلیت می گفتند.

 

روز تاسوعا لشگرهایی به صورت هیات راه می افتادند ، به طرف پادگان ابوذر سر پل ذهاب . در آنجا بود که بچه ها سینه زنی مفصلی انجام می دادند نوحه خوانان پابرهنه می شدند و بعضی از برادران به تبع کسانی که رسمشان بود سر تا پای خود را گل اندود می کردند و با چنین وضعی سینه می زدند. عزاداری خاصه در این دو روز محدودیت بردار نبود و عاشورا خلاصه ی همه ی عزاداری ها بود و بی تابی ها . در محوطه ی قراراگاه ، برادران تبلیغات لشگر ، چادرها و خیمه هایی را که تداعی کننده ی خیام اهل حرم بود برپا می کردند و درست موقع ظهر عاشورا به وسیله ی تعزیه خوانان اسب سوار با مشعلهای افروخته آنها را به آتش می کشیدند و حالتی را در عزاداران پدید می آوردند که قابل وصف نبود.

 

صبح روز عاشورا ، آنهایی که می توانستند به شهرهای مجاور منطقه می رفتند . با همان لباسهای خاکی که سرشانه هایشان را گل مالیده بودند ، با پای برهنه و پوتینهای به هم گره کرده و به گردن انداخته راه می افتادند به سمت مسجد جامع شهر در وضعی که هر بیننده را به خود جلب می کرد و اشک بر گونه هایشان جاری تا آنکه وقت اذان ظهر می شد.                                                                        

  فرهنگ جبهه / آداب و رسوم ج2 ص128

 

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/10/20ساعت  3:30 عصر  توسط ذوالفقار 
  نظرات دیگران()

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحیم‏

والحمدللَّه ربّ العالمین والصّلاة والسّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى‏القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیةاللَّه فى الأرضین.                                 

 

خیلى خوشحالم و خداى متعال را سپاسگزارم که این توفیق را عنایت فرمود که در میان جمع صمیمى، باصفا و مؤمن و متدین مردم عزیز یزد، بتوانم حضور پیدا کنم و این وظیفه‏اى را که مدتهاست بر دوش احساس میکردم براى سفر به نزد شما مردم عزیز، انجام بدهم.

شهر شما و استان شما - برادران و خواهران عزیز یزدى! - مرکز دانش، مرکز هنر، مرکز کار و تلاش و ابتکار، مرکز ایمان و دین‏باورى است. همواره مردم عزیز شهر یزد و استان یزد را به عنوان مردمى بااستعداد، نجیب، سرشار از ایمان و باور دینى، سرشار از نیروى کار و ابتکار و تحرک و آماده در همه‏ى میدانهائى که در طول تاریخ معاصر ما از ملت ایران انتظار میرفته است، هم قبل از انقلاب به چشم دیدیم؛ تجربه کردیم، هم بعد از پیروزى انقلاب، مردم یزد درخشیدند؛ در عرصه‏هاى دفاع مقدس، در عرصه‏ى دفاع از هویت انقلاب اسلامى و پس از پایان دفاع مقدس، تا امروز هم در عرصه‏ى دفاع از ارزشهائى که مورد تهاجم سیاسى و فرهنگى دشمنان قرار گرفته بود. در همه‏ى این میدانها، مردم عزیز یزد را پابه‏رکاب، آماده‏به‏کار، کمربسته و داراى عزم و تصمیم مشاهده کردیم و آزمودیم.

من فراموش نمیکنم آن روزهائى که هنوز ملت ایران شهد پیروزى را نچشیده بود؛ مردم شهرهاى مختلف این کشور هر کدام به قدر توانائى‏شان، به قدر همتشان براى به سرانجام رساندن این حرکت عظیم کارى میکردند، من آمدم یزد. وضعیتى که در شهر یزد من دیدم، براى من شگفت‏آور بود. آن روحیه‏ى پرتپش انقلابى در کنار نظم و انضباط و آرامش و متانت. در این شهر من مرحوم آیةاللَّه شهید صدوقى را - در آن دوره نه به عنوان فقط یک روحانى برجسته در یک شهر بلکه به عنوان یک رهبر دینى و سیاسى و فرهنگى؛ یک رهبر انقلابى تمام‏عیار در این شهر یزد و در شهرهاى سرتاسر استان - مشاهده کردم و احساس کردم. چند روزى من در یزد بودم، وضع شهر را دیدم. از تبعید مى‏آمدم، شهرهاى دیگر را هم دیده بودم و بعد دیدم؛ اما وضع یزد بدون اغراق یک وضع استثنائى بود. درباره‏ى مناقب مردم عزیز یزد لازم است مثل منى آنچه را که مى‏بیند و میداند و احساس میکند، مخلصانه با شما مردم یزد و با ملت ایران - آنچه لازم است - در میان گذارد.

من همواره در همه‏ى شهرهاى این کشور با مردم وقتى مواجه شدم، بر روى این مطلب تکیه کردم که مردم ما - این مردمِ داراى ریشه‏هاى عمیق تاریخى، علمى و فرهنگى و سیاسى - باید شناسنامه‏ى خودشان را، شهر خودشان را بدرستى و دقت بشناسند؛ قدر خودشان را بدانند. اگر از مناقب شهر یزد و مردم یزد و استان یزد سخن میگوئیم، براى این است.

عزیزان من! دهها سال دشمنان این ملت سعى کرده‏اند شناسنامه‏هاى تاریخى ما را پاره کنند، امحاء کنند، از بین ببرند. ما را با یک ملت بى‏ریشه اشتباه گرفتند؛ ما را با ملتهائى که نه تاریخ دارند، نه سابقه‏ى تمدن دارند، نه طومار بلندى از نام عالمان و دانشمندان و هنرمندان در طول تاریخ دارند، اشتباه گرفتند؛ با ما بد رفتار کردند. یک عده هم از میان خود ما متأسفانه فریب خوردند، قضاوت دشمن را درباره‏ى ملت ایران و درباره‏ى مردم ایران پذیرفتند.

شهر یزد همانطورى که اشاره کردم، شهر علم است. نام آوردن از علماى یزد در رشته‏هاى مختلف علوم، بخصوص علوم دینى، ساعتها وقت میبرد که انسان فقط اسم اینها را بیاورد و یاد مختصرى از آنها بکند. این فقط مربوط به گذشته نیست. زمان خود ما، در دوران تحصیلات دینى خود ما، در دوران فعالیتهاى اجتماعى خود ما، در همین استان، علماى برجسته، شخصیتهاى برجسته، چهره‏هاى درخشان بودند. امروز هم وقتى نگاه میکنیم، مى‏بینیم استان یزد در طول چهارده سال پى‏درپى بیشترین نسبت قبولى در دانشگاهها را نسبت به شرکت‏کنندگان در کنکور سراسرى کشور ارائه دادند. این چیز کمى نیست، این نشان‏دهنده‏ى این است که استعداد علمى، استعداد دانشمند شدن، استعداد نخبه شدن، استعداد تبدیل شدن به بازوان توانا و مغزهاى متفکرى که میتواند این ملت را تکان بدهد و به سوى آینده‏اى که انقلاب اسلامى براى او ترسیم کرده است به پیش ببرد، در این استان فراوان است. جوان یزدى، مرد و زن یزدى، روحانى یزدى، روشنفکر یزدى، استاد یزدى باید قدر این استعداد را بداند. و همه بدانند که شکر این نعمت، در شناختن آن، در به کار گرفتن آن، در راه‏اندازى آن است.

تجربه‏ى مردم یزد و استان یزد در دفاع مقدس هم تجربه‏ى موفقى بود. مردم یزد تو خانه‏ها ننشستند تا براى پیروزى رزمندگان فقط دعا کنند؛ وارد میدان جنگ شدند. من فراموش نمیکنم در جبهه‏ى نبرد، تیپ الغدیر و پادگان الغدیر یزدیها یکى از بهترین، قوى‏ترین، پرخطرپذیرترین و منضبطترین مجموعه‏هاى نظامى‏اى بود که ما در میدان جنگ دیدیم. شهداى برجسته‏ى شما، جانبازان شما، آزادگان سرافراز شما، خانواده‏هاى صبور آنها، همه شواهد صدقى هستند بر این حضور شجاعانه‏ى مردم یزد در میدان خطر، آنوقتى که به آنها نیاز هست.

در دانشگاه خوبید، در میدان جنگ خوبید، در میدان صنعت خوبید، در میدان کشاورزى هم با وجود خشکى طبیعى این منطقه و این اقلیم، خوبید. یک یزدى چشمه‏ى آبى اگر در گوشه‏اى پیدا میکند که ساعتى به قدر یک سطل کوچک از آن آب مى‏آید، همین آب را قدردانى میکند، هدایت میکند؛ با او یک کشتزار را، یک مزرعه را، یک باغ را به وجود مى‏آورد و از برکات آن، خود و دیگران را برخوردار میکند. اینها خیلى قیمت دارد؛ سختکوشى.

پنجاه سال قبل من در عراق باغستانهائى را دیدم بین کربلا و نجف؛ همه‏ى مردم عراق - آنهائى که ما دیدیم - میدانستند اینها کار یزدیهاست. گفتند یزدیها از ایران آمده‏اند این باغستانهاى بین کربلا و نجف را در آن منطقه‏اى که کار و تلاش خیلى معنى ندارد، انجام دادند. هرجا در سرتاسر کشور رفتند، این سختکوشى خودش را نشان داده است؛ سختکوشى همراه با قناعت.

پروردگارا ! رحمت خود، برکات خود، تفضلات خود را بر این مردم عزیز نازل بفرما. پروردگارا ! این مردم را همچنانى که دل آنها و روح آنها در مقابل تو خاضع و خاشع است، دل و جان آنها را با انوار لطف خود نورانى بگردان. پروردگارا ! شهداى عزیز این جمع انبوه و این استان را با شهداى صدر اسلام محشور کن. پروردگارا ! علماى بزرگ، پیشوایان مذهبى برجسته‏اى که ما در طول این سالها خودمان دیدیم - مرحوم شهید صدوقى، مرحوم آیةاللَّه خاتمى، مرحوم آیةاللَّه اعرافى از میبد و علماى بزرگ دیگرى که ما اینها را از نزدیک دیدیم، اهمیت کار آنها را و حضور آنها را احساس کردیم - درجات آنها را عالى کن. پروردگارا ! جوانان خوب، پدر، مادرهاى خوب و مؤمن در این استان را مشمول توفیقات و هدایت خود قرار بده؛ روزبه‏روز بر پیشرفت و اعتلاى مادى و معنوى این مردم بیفزا؛ روح مطهر امام بزرگوار را که سلسله‏جنبان این حرکت عظیم است و حق به گردن همه‏ى ملت ایران دارد، با ارواح مطهر انبیاء و اولیاء محشور بفرما.

                                                                       والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/10/12ساعت  11:55 عصر  توسط ذوالفقار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اشرف مخلوقات در سال2011
به کجا؟!
امام خامنه ای
خاطرات بهشتی
شهید عباس بابایی
سال همت و کار مضاعف مبارک
پیشگفتار سفر
ورود نامه...
خامنه ای خمینی دیگر نیست!
نوشتاری از حسین قدیانی فرزند شهید اکبر قدیانی
[عناوین آرشیوشده]